امروز داشتم کلماتی که موتور های جستجو این وبلاگ رو معرفی کردن رو برسی میکردم به چیزی بر خوردم که نابودم کرد
یه چند وقت پیش یه پستی گذاشتم که ما رو به باد داد
زمان کلمه ایی که با همه به غیر از من ساخت
هنوز هم تک تک ثانیه هایی که گذشته رو می تونم حس کنم روحم به تهی شدن نیاز داره، از پوچی مطلق، به معنای واقعی تهی شدن رو حس کنم
زندگی کردن رو بدون بیان هیچ احساسی دوست دارم بوی تعفن احساست زود گذر و دروغ ها خستم کرده
خیلی سخته تو مرز اشغال بودن و خوب بودن گیر کنی بدتر از اون اینه هر دو تاشو بلد باشی
من هر روز با فرشته زندگی و فرشته مرگ در یک قدمی خودم مواجهم و هر دو خواستار من هستن
مرد ها نمی تونن با زن ها دوست باشن باید مالکشون باشن
طبق قانون 30 ماده مدنی جمهوری اسلامی ایران مالکیت حقی است که شخص میتواند بر مالی داشته باشد و هر گونه تصرف و اتفاق از ان ببرد مگر ان که قانون منع کرده باشد
فحش نده تو کالا یا مال حساب نمیشی خانوم محترم تو دیوث ترین مخلوق پروردگاری که شیطان خدا بنده ها همه از دستت شاکی هستن
میدونم بدم به خاطر همین دوست داشتنی هستم ....
و باز هم احساس عجیب
دیگه عادت کردم تو بدترین شرایط یک نفر وارد زندگیش بشم اونم بدون اینکه از چیزی خبر داشته باشم
خواه یا ناخواه این موضوع شروع شده
زمان ادامه ماجرا رو معلوم می کنه
تولدشه باز متولد شد باز اومد هر کاری کردم نتونستم فراموش کنم
با اینکه اذیت می کنه با اینکه رید به همه چی بازم نمی تونم ازش متنفر باشم
نمی دونم بین این و من چی وجود داره
دستتو ببر زیر صندلی بردی تولدت مبارک...