اخی
ببین چی شد من واقعا از این همه خوشی دارم می میرم
از امروز می شینم دعا می کنم نماز می خونم عبادت می کنم تا پیش خدا عزیز بشم
خدا هم لطف کنه تا علم طی الارض (اگه اشتباه نوشتم شرمنده عربی بلد نیستم) به من ا
الهام کنه تا دیگه به بنزین 700 تومنی نیاز نداشته باشم
خدایی ما قشر بد بخت سر خورده جوون چه غلطی بکنیم
اگه به جای درس خوندن پیش یه مکانیک شاگرد بودم الان برا خودم اوستایی بودم
و اما یه داستان خوب +24
روزی روزگاری تو یه مملکتی یه شاهی بودش که خیلی به مردمش ظلم می کرده
این شاه هر چه قدر ظلم وستم میکرده صدای مردم در نمیومده
یه روز شاه از رفتار مردم عصبانی میشه دستور میده هر کسی از دروازه شهر بیاد داخل یا بره
بیرون بگیرن بکننش و به هیچ کس رحم نکنن
چند روزی میگذره باز صدای مردم در نمیاد
این بار شاه دستور میده کل اهالی شهر جمع کنند بعد رو به مردم می گه من این همه به شما
ظلم می کنم چرا کسی اعتراض یا شورش نمیکنه باز صدای مردم در نمیاد یهو یکی از تو جمع
دستش بلند میکنه شاه خوشحال میشه میگه بگو:
میگه سرورم اگر ممکنه تعداد سربازان دروازه شهر بیشتر کنید تا سریع تر ما رو بکنن تا زیاد
وقت ما تو صف گرفته نشه
حالا حکایت ما هم این جوری شده...
ای بابا هیچی ننوشتم هنوز 350 تا بازدید کننده داره
بعدا میگن امیر چرا به ملت گیر می دی
فکر کنم دیگه وقتشه شروع کنم بنویسم
امشب که تا نماز صبح تو مسجد هستم وقت نمیشه فردا هم که تاسوعا هستش باید طبق نذری که کردن یه شمع بزرگ تو یه مسجد مشخص روشن کنم
وگرنه طبق گفته همه کله پا می شم
یادم رفت بگم اسم امیره 23 ساله بهمن لیسانس معماری می گیرم خیر سرم تک پسرم و......
تصمیم گرفتم اینجا روی خیلی ها رو سفید کنم مخصوصا خودم...
تا بعد